دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

شبیه هیچ چیز نیست.

او را به خاطر آن ترانه خاص وجودش که هیچ جا از هیچ کس دیگری نشنید‌ه‌ام و همیشه برایم جالب است، دوست دارم... به خاطر اینکه با زندگی بازی می‌کند... شبیه هیچ چیز نیست!
باز انگار از آن زمان‌هایی‌ست که روح‌م قادر نیست در بدن‌م بگنجد... یک دوست‌داشتن همراه با آرامش... بدون نگرانی...
.
نتیجه‌ی نهایی‌اش مهم نیست... اصلن مهم نیست که دستِ آخر چه می‌شود... ترانه‌ای‌ست که در فضایی آرام سروده می‌شود... بی‌بغض... بی‌غصه...

انتقال از بلاگ یاهو
تهران-Wednesday May 21, 2008 - 07:01am

بازی

بازیگوش در بازی جا خوش می‌کردم و خون به چهره‌ام می‌دوید، تب می‌کردم، داغ می‌شدم، و یادم می‌رفت که داشتم برای خریدن نان به نانوایی می‌رفتم... سیر از بازی، بی‌نان به خانه برمی‌گشتم. مادر می‌گفت: حالا چی بخوریم؟

.
.
.
بچه شده، پسر بچه! بازی می‌کند! با روح من هم‌بازی شده و می‌گوید من هم بازی! داغ می‌شود، یادش می‌رود نان بگیرد، بازیگوش است، دیر وقت به خانه برمی‌گردد... خودش به خودش می‌گوید حالا چی بخوریم؟
...
خیال می‌کند که واژه خوردنی‌ست، خیال می‌کند واژه را در نانوایی‌ آویزان می‌کنند که شاید کسی گذشت و یکی خرید. نمی‌داند که دیگر نان نیست، تمام شده...! آرد هم نیست، گندم هم نیست، آسیابان هم نیست. زمین هست. زمین بازی!
انتقال از بلاگ یاهو
تهران-Saturday February 9, 2008 - 09:00am