سرانجام هر قصه، پدید آمدن قصهی دیگریست...
در زندگی فهمیدهام که:
نمیشود زندگی را مثل یک ساختمان طراحی کرد. باید زندگی کرد و زندگی خودش، خودش را طراحی میکند... باید گوش داد به آنچه دنیا میگوید. همین!
اما این چندان هم ساده نیست!
هیچ از عمارت رویاهایم باقی نمانده جز آجری قرمز! که به خون آرزوهایم آلودهست...
سخت افسردهام
و پریشان
و درهم...
چنان که موج در سرکشی و بیابان در عطش!
و روزها را حزنیست که راه بر هر چه دیگر برمیبندد و شبها خموش چون خلوت من.