دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

همه، تو!

I feel certain  that  I am going mad  again. I feel  we can't  go  through another of thoseterrible times. And I shan't recover this time. I begin to hear voices, and I can't concentrate. So, I am doing what seems the best thing to do... You see I can't even write this properly... {Virginia Woolf last note}۱

شک ندارم که باز دیوانگی به سراغم آمده. احساس می‌کنم نمی‌توانیم دوباره با آن لحظه‌های وحشتناک مواجه شویم و این‌بار بهبود نخواهم یافت. دوباره صداهایی می‌شنوم و نمی‌توانم تمرکز کنم. بنابراین بهترین‌ترین کاری که به نظرم می‌رسد را انجام می‌دهم... می‌بینی! حتا نمی‌توانم این نامه را درست بنویسم... {آخرین نامه‌ی ویرجینیا وولف}۱

  

--

داشتم فکر می‌کردم که خیلی هم خوب نیست یکی هی بیاید، حرف‌های تکراری بزند. نه این‌که فکر کنید حرف‌هایم ته نکشیده ها ! نه، برعکس... با همه‌چیز و از همه‌چیز حرف‌ها دارم که بگویم ولی به نوشتن که می‌رسد نمی‌دانم چرا یکهو می‌شود قبلی... یا بهتر است بگویم قبلی‌ها. انگار یک نقطه بیشتر آغاز و پایان نیست!  

گرچه؛ تعجبی هم ندارد، چندان...........  

وقتی درهمه‌چیز و همه‌کس، همه‌جا و همه‌وقت، فقط تویی که می‌بینم.  

همه تویی... تو ٬ همه می‌شوی! به من که می‌رسد، من هم، تو می‌شود!