جودی٬
کاملن با تو موافق هستم که عدهای از مردم هرگز زندگی نمیکنند و زندگی را یک مسابقه دو میدانند و میخواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است٬ دست یابند و متوجه نمیشوند که آنقدرخسته شدهاند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط میبینند. درحالیکه نه به مسیر توجه داشتهاند و نه لذتی از آن بردهاند. دیر یا زود آدم پیر و خسته میشود درحالیکه از اطراف خود غافل بودهاست. آنوقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بیتفاوت میشود و فقط او میماند و یک خستگی بیلذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و بهدست نخواهد آمد.
...
جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها
را دوست داریم و به آنها وابسته میشویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر
باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر میشود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و میخواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوشِ زیادی بسازیم تا
بتوانیم در دلش ثبت شویم.
دوستدار تو٬
بابا لنگدراز
از کتاب "بابا لنگدراز" اثر "جین وبستر"