دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

تنها نمان به درد...

همراه شو عزیز/همراه شو عزیز
تنها نمان به درد /کین درد مشترک
هرگز جدا جدا/درمان نمی شود
دشوار زندگی/هرگز برای ما
دشوار زندگی/هرگز برای ما
بی رزم مشترک/آسان نمی شود
تنها نمان به درد /همراه شو عزیز
همراه شو/همراه شو
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
تنها نمان به درد /کین درد مشترک
هرگز جدا جدا/درمان نمی شود
.
.
.

تصنیف "رزم مشترک"

آلبوم "چاووش هفت"
ساخته ی استاد پرویز مشکاتیان و اجرای استاد محمدرضا شجریان به همراهی گروه عارف
تصنیف "رزم مشترک " را از اینجا و یا اینجا دانلود کنند

عاشق پیشه

به او؛ که گفت عاشق پیشه ام من!!!

می دانی؟
هنوز هم فکر می کنم فضیلتی برتر از دوست داشتن و هر روز بیشتر دوست داشتن وجود ندارد.
این "عاشق پیشه" کنایه بود از چی و چرا؟ نمی دانم.
نمی دانم و خوب است که نمی دانم. همین خوب است!
راستش زندگی در شک و راز برایم زیباتر است ...
وقتی که شک داری رویا و خیال مال توست با دامنه‌ای نامحدود...
به یقین که برسی، دنیا دست واقعیت می افتد.
و واقعیت به همان عریانی که می‌بخشد، از تو بازمی‌ستاند.
تلخ است...
خب؛
یک‌وقتهایی زندگی سخت هم می‌شود اینقدر که نمی فهممش و گیجم می کند مثل فلسفه!
این‌وقتها، دلم می‌خواهد از زندگی بیایم بیرون!
نمی دانم چطور باید به یک دوست بگویم:
گاهی لهجه ی آدمها برایم غریبه می‌شود!
نمی دانم چطور(؟) اما همین دیگر، گفتم.

به من چه؟

به من چه که آن مرد بیکار است.
آن زن خانه ندارند.
آن بچه گرسنه است.
به من چه که نانوا نان را گران می فروشد.
قصاب گوشت تقلبی چرخ می کند.
بقال در کار احتکار مایحتج مردم است.
به من چه مربوط که دکتر بیمار را نمی پذیرد.
مهندس خانه را بد می سازد.
شهردار شهر را رها کرده.
به من چه که همسایه در زندان است.
همکار داغدار است.
ههکلاس بدهکار است.
به من چه مربوط که او دروغ گفت.
که تقدیر این است.
که همه چیز تمام شد.
به من چه مربوط که سخت دلتنگم.
که طاقتم تمام شده دیگر.
که خسته ام... بُریده ام...
به من چه که رفتن نزدیک است.
به من چه که می ترسم.
به من چه که بی خوابم.
به من چه که تو نیستی.
به من چه مربوط؟
اینها چه ارتباطی به من دارد؟
من چرا گریه می کنم پس؟

انتقال از بلاگ یاهو

تهران-Saturday May 23, 2009 - 04:05pm

قضاوت

پدرم مردی تاجر بود. گوگرد پارسی به چین می برد و کاسه ی چینی به روم. دیبای رومی به هند می برد و پولاد هندی به حَلب. آبگینه ی حلبی به یَمن می برد و بُرد یمانی به پارس. در نیمه شبی، عیاران به کاروان ش زدند، سکه هایش را بردند... دست و دهان ش را بستند و برهنه رهایش کردند؛ و من قرنهاست که گریه می کنم به خاطر عیاران که نام شان راهزنان شد.
.
.
می گردم و می روم با توشه ای عظیم از زعفران به چین. تا رونق بازار ایرانیان را گواه باشیم و بازار چینیان را نیز محک بزنیم. در بازگشت به همراه نهصد بار اُشتر زر و سیم، در شاهراه ابریشم، راهزنان به کاروان مان زدند؛ سکه ها و اموال مان را به تاراج بردند... و رهایمان کردند.
.
.
نام من را نخواهید برد... منم آن که در کوهستانها به کاروانها می زنم و سکه هایشان را می برم و اموال شان را هم... و این نه از سر ِ عیاری ست که ایارم من. که نامم از یار می آید و مرامم یاری ست. از توانگران می ستانم و به فقرا می بخشم... دادگری می کنم و بخشنده گی هر چند که صدایم می زنند دزد و راهزن.

انتقال از بلاگ یاهو

تهران-Thursday May 14, 2009 - 11:26pm

جوانمـــرد

هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است. دستی باید تا معجزه را فرود آورد.
و آن دست ِ
جوانمـــرد است.
.
.
و من اینجایم،‌ جایی که همیشه فکر می کردم رو به رویت است. مرا ببخش!
چون فکر می کردم که صدایم را می شنوی،‌ چون فکر می کردم که معجزه می کنی، چون اتفاق افتاده در ته فنجان قهوه را باور کردم!
چون من نیز زمین و زمان را می گشتم در جستجوی جوانمـــرد.
ببخش! که تو سخت مومن بودی به خدایی که هیچ نمی شناختی ش، و من فقط گاهی کافر می شدم به همان خدا که هیچ نمی شناختم ش.
و من هم می بخشم ت!
که تمام دوزخ ت را برای من نگه داشتی... تمام قهرت را... که تمام جهنم ت مال من بود!
و اکنون ترک می کنم ت...
تو را با همه ی خودخواهی هایت که نه! با همه ی خوبی هایت تنها می گذارم.
و تنهایت می گذارم با آنها که تنهایی ات را با آنها شریکی!
...
وقت رفتن است انگار!
باید خودم را به اندازه ی یک چمدان سبک کنم.
و باید نام آن راهزنی را به یاد بیاورم که شبی خواست کاروانی را تاراج کند. کسی از کاروانیان قرآن می خواند. کلام خدا در دلش اثر کرد و راهزنی را ترک گفت و تصوف پیشه کرد.
نام او چه بود؟

جوانمـــرد!


انتقال از بلاگ یاهو

تهران-Saturday May 9, 2009 - 12:56pm