دقیقههای پوچ ِ من،
ساعتهای تنهایی،
روزهایی که با تو و بدون تو میگذرند،
فصلهایی که بیتوجه از کنارم به اینسو و آنسو پرت میشوند،
سالهایی که تلاش میکنم در مشت محکم نگه دارمشان
اما
دست که می گشایم هیچ نمی یابم.
قرنهایی که تکثیر میشوم و نابود میشوم...
چرخها میچرخند،
قفلها بسته و باز میشوند،
و من
همچنان زندانی در قول و زنجیر به دنبال درشکه کشانده میشوم!