دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

Melonhead

There once was a morose melonhead,
who sat there all day
and wished he were dead

روزگاری کله‌ی هندوانه‌ای بد خلقی بود،

که تمام روز سرجایش می‌نشست 

و آرزو می‌کرد بمیرد 

But you should be careful
about the things that you wish.
Because the last thing he heard
was a deafening squish

ولی باید مواظب باشید

که چه آرزویی می‌کنید 

چون آخرین صدایی که
کله‌ی هندوانه‌ای شنید

قرچ‌قروچی کر کننده بود

 

از شعر‌های سوررئالیستی «تیم‌برتون»

از نامه‌های بابا لنگ‌دراز به جودی ابوت

ج‌ودی٬  

کاملن با تو موافق هستم که عده‌ای از مردم هرگز زندگی نمی‌کنند و زندگی را یک مسابقه دو می‌دانند و می‌خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است٬ دست‌ یابند و متوجه نمی‌شوند که آن‌قدرخسته شده‌اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می‌بینند. درحالی‌که نه به مسیر توجه داشته‌اند و نه لذتی از آن برده‌اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می‌شود درحالی‌که از اطراف خود غافل بوده‌است. آن‌وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی‌تفاوت می‌شود و فقط او می‌ماند و یک خستگی بی‌لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به‌دست نخواهد آمد.  

... 
جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آن‌ها را دوست داریم و به آن‌ها وابسته می‌شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می‌شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می‌خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوشِ زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم.
   

 دوستدار تو٬
بابا لنگ‌دراز 

  

از کتاب "بابا لنگ‌دراز" اثر "جین وبستر"

هیچکس‌م

 I`m Nobody! who are you

Are you – nobody – too

Then there`s a pair of us

Don`t  tell

They`d advertise – you know

How dreary – to be – somebody

How Public – like a Frog–

To tell one`s name – the livelong june –

To an admiring Bog

"Emily Dickinson/"Makers of the Modern World

من هیچکس‌م! تو کیستی؟ 

تو هم آیا – هیچکسی –؟

پس جفت یکدیگریم – نگو! 

می‌دانی که طردمان می‌کنند. 

چه کسالت‌بار ست کسی– بودن –

چه فاشی‌ست چون قورباغه‌ای 

نام خود را سراسر روز تکرار کردن 

برای مردابی ستایشگر! 

امیلی دیکنسون/از کتاب"آفرینندگان جهان نو"

گل آفتابگردان

دلی که به راستی عاشق شده باشد
هیچ‌گاه عشق را فراموش نمی‌کند
بلکه عشق را تا پایان عمر ادامه می‌دهد
همچون گل آفتابگردان
که خدای محبوب خویش، خورشید را
هنگام غروب با همان چشم می‌نگریست

که هنگام طلوع بر او گشوده بود.  

(توماس مور) 

 

 


گل آفتابگردان اغلب رمز پایداری در عشق است و این رمز از یک داستان اساطیری سرچشمه می‌گیرد:  

"کلوته" یکی از حوریان دریایی بود که دل به عشق "آپولو"، طبیب خدایان و مظهر خورشید سپرده بود و از جانب معشوق پاسخی نمی‌شنید اما چون شمع همچنان در شعله‌ی عشق می‌گداخت و پایداری می‌کرد. هر روز هنگام طلوع صبح که آپولو با گردونه پرشکوه و جلال خویش راه آسمان در پیش می‌گرفت ، کلوته گیسوان بلندش را بر دوش افشان می‌کرد و همچنان چشم به آپولو می‌دوخت تا در افق مغرب غروب کند. نُه روزِ تمام پیوسته کارش همین بود، نه خواب داشت و نه خوراک و تنها از اشک چشم خویش و شبنم سرد هوا تغذیه می‌کرد . چهره‌اش با آفتاب می‌چرخید و یک دم چشم از معشوق بر نمی‌داشت تا اندک‌اندک پاهایش ریشه کرد و در زمین فرو رفت و رخسارش به گلی بدل شد و از آن‌رو که پیوسته چشم به خورشید دوخته است و با گردش آن می‌گردد؛ آن گل را آفتابگردان نام کردند... 

 

(از کتاب "در قلمرو زرین"/دکتر الهی قمشه‌ای)

عشق و مرگ

عشق یعنی دردسر و رنج. برای این که کمتر رنج بکشی باید عاشق نشی ولی آن وقت از این که بی عشقی، عذاب می کشی. پس عشق باعث رنج و عذاب است و نداشتن ش هم باعث رنج و عذاب است. یعنی هر دو باعث رنج و عذاب می شوند. و چون عشق باعث شادی می شود بنابراین می شود گفت خوشحالی باعث رنج و عذاب است ولی رنج و عذاب معمولن با غم و اندوه و ناراحتی همراه است پس نتیجه می گیریم برای این که دچار غم و اندوه نشویم باید عاشق شویم و از خوشحالی زیاد رنج بکشیم…

...

آخرین اشعه ی طلایی خورشید ناپدید می شود و به زودی جای خودش را به تاریکی غروب می دهد در حالی که هنوز ظهر است!

خب! به هر حال زندگی باید ادامه پیدا کند.



وودی آلن/از فیلم عشق و مرگ