گاهی دلم بهانههایی میگیرد که خودم انگشت به دهان میمانم!
گاهی پشیمانم از کرده و ناکردههایم و نمیخواهم هیچ دیروزی را به یاد بیاورم...
گاهی تنها دوست دارم در گوشهای٬ گوشهترین گوشهای که میشناسم بنشینم و فقط به آدمهای خوشبخت نگاه کنم!
گاهی میمیرم برای «یک خیال» که تسکینم باشد. -فقط یک خیال باشد٬ راحت هم نبود٬ نبود!-
و همیشه٬ هر روز٬ هر لحظه٬ دلگیرم ...از خودم!
هرگز هیچ گاهییی نبوده که بشود بگذرم... از خودم!
لعـــلی از کـــــــان مـُروت بر نـیامد
سالها ست!
تابش خورشیدو سعی باد و باران را
چه شد؟
سلام خانم خانومااااااااا
الان خجالت نمیکشی من باید بیام اینجا پیدات کنم ؟؟
از فیسبوک رفتم یه سراغی ازم نگیریهااا :)) خوبی عزیز دلم ؟ دلم برات تنگ شده آخه خیلی ها....
ماهان گوش میدم یادت میفتم :)))))))
جواب منو بده تا نکشتمت .
سلام نینا جانم. الان خیلی خجالت دارم می کشم.... خصوصن که این کامنت را هم تازه الان دیدم... آخه عزیزم مدتها بود که نمی تونستم به دلایلی ؛) وارد بلاگم بشم... کجایی حالا؟ داری از فیسبوک کسب درآمد میکنی؟!؟!!!!!
بیا خانوم
با ما باش و پادشاهی کن :***