دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

یک خیال!

از دیشب صد بار با خودم تکرار کردم تا یادم بماند که حتمن باید بنویسم: گاهی آدم‌های خوشبختی در دنیا می‌بینم که از بس خوشبخت‌اند، خیال‌کردن را از من می‌گیرند. آدمایی خیلی خوشبخت...!!!

اما ؛

با وجود همین آدم‌های خیلی خیلی خوشبخت، به گمانم از این قشنگ‌تر کسی نمی‌توانست خیال کند که من دیشب!

...

دیشب که تمام شد، چیزی نمانده بود گریه کنم... از آن وقت‌های معدود در زندگیم بود که دلم می‌خواست از فرط زیبایی چیزی بمیرم...

...

بعضی لحظات در زندگی هست که با خودت فکر می‌کنی اگر در همین نقطه، جهان برایت متوقف شود، در اوج لذت و خوشبختی رفته‌ای.
انتقال از بلاگ یاهو

تهران-Tuesday October 21, 2008 - 10:16pm

سکوت... رعد... یک پیروزی... یک شکست... تناوب!

این‌روزها؛ احساس می‌کنم که دیگر کارِ زیادی برای انجام‌دادن ندارم. شبیه یک خواب بود. مثل این‌که آمده‌باشم فقط نیم‌نگاهی به اطراف بیندازم و زودِ زود، به دنیای خلوت خودم برگردم... و این جمله‌ی همیشگی که: خدا را چه دیده ای؟! شاید روزی بازگردد. با این‌حال خوب می‌دانم که دیگر گامی به سوی او برنخواهم داشت. و این نه به‌خاطر این‌ست که دیگر دوست‌ش نخواهم داشت، نه! فقط به این خاطر که دلم نمی خواهد حتی ذره‌ای از آرامش‌ش را بر هم بزنم. او این‌گونه باید باشد، با همان لبخند همیشگی، خاطر آزاد، احساس شعف و روح بلند پروازش... و آن ترانه‌ی خاص ِوجودش که مرا شیفته‌ی خود کرد.

.

به آیدین گفتم: "خوب، همیشه که نمی‌شود اوضاع آن‌طور که دوست‌داری پیش برود...." ولی همان لحظه در دلم آرزو کردم که کاشکی می‌شد... کاشکی!


انتقال از بلاگ یاهو
تهران-Thursday July 10, 2008 - 11:48pm