من حقیقت را به شیوه ی خودم می نویسم نه لزومن همان طور که باید... ملامتم نکنید.
دیگر نمی
خواهم هیچ دروغی را بشنوم.
حتا اگر
حقیقت خیلی تلخ باشد.
.
گرچه حقیقت
هایی هم که میشنوم بزرگترین دروغ های روزگارند.
دروغترین ِ
دروغها!
و من همه ش
را میدانم و حقیقت میپندارم!
.
اما دیگر
نمیخواهم .
خسته ام .
بیحوصله ام.
.
اعتراف می کنم، من هرگز راه ها را بلد نبودم. نشانی خیابان ها و کوچه ها را نمی دانستم و شماره ی پلاک ها را هم. و یک روز، تمام راه ها و خیابان ها و کوچه ها مرا به او رساندند! به او که بد جور دلشده ی دست تکان، تکان، تکان، ت ... کا ... ن ...
به او که فکر می کنم دلم اقیانوسی می شود پُر از ماهی! تعبیر همه ی خوب هاست. اگرچه دور ... دورتر ... دورتر تر ... دورتر تر تر ... بی او به هیچ بهشتی نمی روم! افسوس!
پی نوشت: یکهو، بی هیچ ابر و بارونی، هوای شب بیداری ام طوفانی شد.
.
آسمان ابری نیست
و زمستان هم
دل من اما غمگین است
چشم من اما بارانی!
انتقال از بلاگ یاهو
تهران-Monday December 29, 2008 - 06:23am
تهران-Friday November 21, 2008 - 01:00am