دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

چشم من اما بارانی!

من حقیقت را به شیوه ی خودم می نویسم نه لزومن همان طور که باید... ملامتم نکنید.

دیگر نمی خواهم هیچ دروغی را بشنوم.
حتا اگر حقیقت خیلی تلخ باشد.

.
گرچه حقیقت هایی هم که می‏شنوم بزرگ‏ترین دروغ های روزگارند.
دروغ‏ترین ِ دروغ‏ها!
و من همه ش را می‏دانم و حقیقت می‏پندارم!

.
اما دیگر نمی‏خواهم .
خسته ا‏م .
بی‏حوصله ا‏م.

.

اعتراف می کنم، من هرگز راه ها را بلد نبودم. نشانی خیابان ها و کوچه ها را نمی دانستم و شماره ی پلاک ها را هم. و یک روز، تمام راه ها و خیابان ها و کوچه ها مرا به او رساندند! به او که بد جور دلشده ی دست تکان، تکان، تکان، ت ... کا ... ن ...

به او که فکر می کنم دلم اقیانوسی می شود پُر از ماهی! تعبیر همه ی خوب هاست. اگرچه دور ... دورتر ... دورتر تر ... دورتر تر تر ... بی او به هیچ بهشتی نمی روم! افسوس!

 

 

پی نوشت: یکهو، بی هیچ ابر و بارونی، هوای شب بیداری ام طوفانی شد.

.

آسمان ابری نیست

و زمستان هم

دل من اما غمگین است

چشم من اما بارانی!


انتقال از بلاگ یاهو

تهران-Monday December 29, 2008 - 06:23am


 

عقاب

من... هستی، اعتراف می کنم که با خود و سرنوشتم از در آشتی درخواهم آمد و تسلیم خواهم شد. و به عقاب می گویم که از تغذیه ی آگاهی خویش خوشحال و مغرور هستم. من... هستی، به عقاب، به نیروی نابود کننده نگاه می کنم و می دانم که در مقابلش شانسی نخواهم داشت. من زندگی بی عیب و نقص را انتخاب می کنم و دیگران را (همه را) می بخشم و ایمان دارم که عاقبت با تمام بی لیاقتی به خاطر این احساس، به آزادی خواهم رسید.
.
.
یک سالک هرگز در تنگنا قرار نمی گیرد. یک سالک به جز کمال هیچ چیز در دنیا ندارد و کمال تهدید پذیر نیست.
یک سالک مبارز تنها یک چیز در ذهن دارد: آزادیش. مُردن و توسط عقاب بلعیده شدن مبارزه طلبی نیست، برعکس، به پیشواز عقاب رفتن و آزاد گشتن نهایت شجاعت است.
انتقال از بلاگ یاهو

تهران-Friday November 21, 2008 - 01:00am