دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

درد را از هر طرف بخوانی درد است !

نظرات 5 + ارسال نظر
دانیال دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 18:31 http://www.danyal.ir

کجایی تو ؟ این یک اعتراض است !

هستم. همین حوالی اندوه...
راستش آن‌قدر گفتنی دارم که نمی‌دانم با آن چه کنم... نگرانم که نکند وقت نوشتن از نگفتنی‌هایم رسیده باشد؟
.
.
این یک راز است!

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:12

از نزدیک از تو هراسان ام و از دور دلداده ی توام.گریزت مرا از پی می کشاند و جویش ات مرا بر جای می نشاند.من رنج میکشم...اما کدام رنج است که به خاطر تو نکشیده ام؟

رنج‌هایت [درد] دارد؟ خون هم آمد؟ کبود چی؟ کبود که نشد؟
نکند رنج‌هایت زخم شده باشد... به زخم و جراحت اگر برسد خطر عفونت و چرک و فساد هست. عفونت هم که بالا برود دیگر چاره‌ای جز قطع کردن عضو مجروح نیست. رنج‌هایت را قطع می‌کنند. اما نگران نباش چون در عوض از عفونت و فسادش خلاص خواهی شد... شاید حفره‌ای و خلایی بعدش احساس کنی اما بهبودیت حتمی ست. و تازه حفره هم به مرور زمان پُر می‌شود... یادت هم نمی‌ماندحتا...نه؟




دیروز را دانسته آمدیم
امروز ندانسته عاشقیم
و فردا؟؟؟
خدا را چه دیده‌ای!




دردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردرد من اما زیادی کهنه شده.
امید شفا نیست مرا.

ستوده چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:52 http://saba055.blogsky.com/

تا الان به درد اینطور نگاه نکرده بودم .
واقعا خیلی جالبه الان که نگاش میکنم میبینم درست گفتید

سلامممم
آواتارت رو خیلی زیاد دوست دارمممم جودی آبوت...
.
.

ستوده چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 23:13 http://saba055.blogsky.com/

سلام خانمی
من همیشه هر وبی میرم سلام میکنم اینم تکیه کلام منه .
اما نمیدونم چرا امروز بی ادب شدم وسلام یادم رفت .
حالا اومدم جبران کنم .

آخی ی ی ی ی ی :-*

تمام دردها فراموشم شد از این همه انرژی که در کامنت تو ست.
ممممممنون
و
صد تا سلام

داداش دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 19:41 http://himia.blogspot.com/

اشک رازی‌ست
لب‌خند رازی‌ست
عشق رازی‌ست


اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.





قصه نیستم که بگوئی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...


من درد ِ مشترک‌ام
مرا فریاد کن.



درخت با جنگل سخن می‌گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می‌گویم


نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ریشه‌های ِ تو را دریافته‌ام
با لبان‌ات برای ِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌های‌ات با دستان ِ من آشناست.


در خلوت ِ روشن با تو گریسته‌ام
برای ِ خاطر ِ زنده‌گان،
و در گورستان ِ تاریک با تو خوانده‌ام
زیباترین ِ سرودها را
زیرا که مرده‌گان ِ این سال
عاشق‌ترین ِ زنده‌گان بوده‌اند.





دست‌ات را به من بده
دست‌های ِ تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن می‌گویم
به‌سان ِ ابر که با توفان
به‌سان ِ علف که با صحرا
به‌سان ِ باران که با دریا
به‌سان ِ پرنده که با بهار
به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن می‌گوید


زیرا که من
ریشه‌های ِ تو را دریافته‌ام
زیرا که صدای ِ من
با صدای ِ تو آشناست.

تو دریایی

قعرت ناپدید...




لبخند با تماااااااام وجود :-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد