دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

روزهای خاکستری!

سخت افسرده‌ام

و پریشان

و درهم...

چنان که موج در سرکشی و بیابان در عطش!

و روزها را حزنی‌ست که راه بر هر چه دیگر برمی‌بندد و شب‌ها خموش چون خلوت من.

نظرات 3 + ارسال نظر
فاطیما پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:32 http://autumal7fatima.blogsky.com

هستی جان سلام
خوشم اومد نوشته هات قشنگ بود
مرسی

سلام
و
ممنون

هلیا پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 http://poshtekouhi.persianblog.ir

نازنینم هستی. نمی دانم بگویم سر به زیر رو انداز ببر و چشم هایت را ببند به روی هر چه هست یا این که بگویم بلند شو و بیرون شو از خودت و هر چه زندان ذهنت شده. رفیق جانم. دنیای کوچک پر کینه ایست. انگار به دنیا می آیی که جهان زخم های دلش را هوار کند روی سرت تا تو به دوش بکشی غم هایش را. این میان من و تو چه کاره ایم؟‌می گویم. من و تو هستیم چون به جسممان به قلبمان و به ذهنمان بده کاریم برای همه ی این سال هایی که تحملمان کرده اند. باید که باشیم و به ایستیم تا همه ی بده کاریمان را جبران کنیم به یاد آن روزهایی که نمی توانستیم به ایستیم و این سه به جای ما ایستادند و جنگیدند. رفیق نازنین من و تو هر یک در یک سوی جهان ایستاده ایم با دو نگاه در دو جهت اما خوب می دانم که باید نگهت دارم. سخت و سر سخت و قوی و باش تا به دیدن ایسادنت جان بگیرم و باشم. روزهای بی رنگ روی من و تو تمام می شوند رفیق. جای زخم شاید هیچ گاه از بین نرود اما خونین و مالین باقی نمی ماند. خوب شاید نشود اما قابل تحمل می شود بالاخره. یا شاید عادت می کنیم بهش. حداقل خوش بین که می توانیم باشیم. دارد نگاهمان می کند رفیق و می خواهد که به ایستیم و خوشبین باشیم. پاشو نازنینم. هنوز خیلی کارها مانده. پاشو.

:-)
لبخند اما بسیار تلخ.
سکوتم را بخوان...

فاطیما شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:27 http://autumal7fatima.blogsky.com

سلام عزیز دلم هستی قشنگم
ممنون که به من سر زدین گل من خدای مهربون واسه هممونه هم من هم تو و هم اونی که حتی زبونی میگه که خدا رو دوست نداره
مراقب دل مهربونت باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد