دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

در واپسین لحظات یک دگردیسی!

تا حالا فکر کرده‌ای که می‌خواهی بروی؟ این‌قدر که گم شوی؟ تا حالا حس کرد‌ه‌ای کسی نیست؟ تنهایی؟ تنهایِ تنها؟

یا اگر هم کسی هست، کسی است که نمی‌خواهی باشد؟ او که می‌خواهی باشد نیست.

.

من؛ در واپسین لحظات یک دگردیسی هستم، در اوج یک سقوط، در لحظه ای که هیچ با من جفت می‌شود... گفتم: هیچ!

خیلی احمقانه است که راهی را بروی و بیایستی و ببینی در آن انتها فقط هیچ‌ است، و برگردی... اما دوباره به ‌راه که فکر می‌کنی، خیال می‌کنی حتمن چیزی هست...  و باز بروی تا پیدا کنی... این ‌بار نزدیک‌تر، خیلی نزدیک‌تر که می‌شوی...  نه...  باز هم فقط هیچ است.

همه همان هیچ ‌است!

و من غمگین می‌شوم. غمگین‌تر از رسیدن به ‌هیچ.

.

شاید من مرده‌ام و زندگی‌م را در یک کابوس می‌بینم و گاهی رویایی زودگذر کابوسم را مخدوش می‌کند.

.

واقعیت این‌ست که آدم تنهاست، از وقتی به دنیا می‌آید تا وقتی می‌میرد؛  تنهایی و فقط تنهایی. گاهی با کسی هم‌راه یا هم‌قدم می‌شود ولی هم‌چنان تنها ...

من با این تنهایی زیسته‌ام. من در این تنهایی نفس کشیده‌ام...  همه‌ی خوبی‌ها می‌روند یا تغییر می‌کنند. خوب‌ها هم به مرور زمان بد می‌شوند، تار می‌شوند، کدر می‌شوند یا حتا سیاه. و در نهایت می‌شوند یکی مثل همه، با دل‌مشغولی‌های همه!


انتقال از بلاگ یاهو

تهران-Sunday August 17, 2008 - 05:30am

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نیما شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 16:04

چه آسون میشه ذهنت رو لمس کنم

خیلی مطمئن نباش.

نیما یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 00:57

من صرفن تصویری که ارائه کرده ای را لمس می کنم،دیگه فکر نمی کنم که ممکنه آیا با خودت هم ریا کاری بکنی یا نه؟
راستش من زیاد فکر نمی کنم،در این مقولات من عاجزم هستی،از فکر کردن زیاد عاجزم،زیاد به پیچیدگی های آدم ها علاقه ای ندارم چون بزرگترین مصایب بشری در آخر به یک غاز هم نمی ارزد

من همینم که هستم... پیچیده نیستم اما دست یافتنی هم نیستم... بیشتر دوست دارم خودم باشم حتا اگه به نظر بقیه خوشایند نباشه که البته می دونم نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد