نیت ام خیر بود!
- خواسته بودم که شاهکار کنم!
- می دانی که...
- اما مصیبت از آب در آمده... مصیبت...
آه ای خدا
خدایی که نمی دانم هستی یا نه!!!
در من آرامش به انتها رسیده است
گویی مرا
از رنج آفریده ای و از عشق
هر دو را
وا می گذارم به روی پیشخان درگاهت
و می روم.
زنج همان عشق است و عشق همان رنج
درد لذت است و لذت درد
پس نرو. بمان و ماندنی باش
سلاممممممممممممممممممممممم
چطوری تو دختر؟؟؟
کجائی تو؟؟؟
وای هستییی
اگخ بدونی چقدر گشتم که بلاگ ت رو بیدا کنم
وای
یاده ۳۶۰افتادمممم
چقدر نوستالژیک بوددد
خب خودت خوبی؟
این نیما همون نیماست که من سایه ش رو با تیر می زنم؟؟
:pD:
چرا دیگه ننوشتی؟
منم خیلی این روزها به یادت بودم
و یاده ۳۶۰
ممنون که آمدی
اما چقدر دور
نافرمانی
:)
این نیما خان هم درست شناختی
دلم برات تنگ شده
هی می ترسم گمش کنم آخر
از بس که کوچک شده ها
دله دیگه
چه می شود کرد
;)