دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

به یاد پویا

روی آگهی ترحیم‌اش عکس بیست و چند سالگی‌اش را زده بودند. و تنها چیزی که مقابل چشمانمان بود صورتش بود. اکنون هیچ‌چیز و هیچ‌چیز و هیچ‌حرف و جمله‌ای آرامم نمی‌کند. در من رنجی بی‌پایان جان گرفته و هر دم از من می‌کاهد. در من کوهی سنگین به رشد و نمو پرداخته که ریشه‌هایش خشکی نمی‌پذیرد. در من اندوهی عظیم خانه کرده... و ای کاش مثل همه‌ی آدم‌های دنیا بود... که نبود... که هرگز مثل دیگران و همه نبود... و من... چیزی سخت تکانم داده... درک هستی آلوده‌ی زمین برای چشم‌های زود باور من زود بود... همین.