دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

سال نو مبارک!

س‌ال را با افسانه‌ی سیزیفِ آلبرکامو تحویل کردم:

 

'همه‌ی آن‌چیزی که مورد علاقه‌ی من است٬ دانستن این مطلب است که آیا می‌توان بدون خواستن زیست؟! 

آیا این چهره‌ی زندگی از آن جهت به من عطا شده که مناسب من است؟!  

اگر من خود را قانع سازم که این زندگی چهره‌ای غیر از پوچ ندارد،

اگر بپذیرم که اختیار من معنایی ندارد؛ 

 

باید بگویم:  

آن‌چه که به حساب می‌آید بهتر زیستن نیست، بلکه بیشتر زیستن است.' 

 

 

 

...؟!!!...

این یک سرود انقلابی است.

اجرای اصلی سرود پاییز آمــد ...  

با ملودی "ساری گلین"

:

پاییز آمد

لابلای درختان

لانه کرده کبوتر

از تراوش باران می‌گریزد

خورشید از غم –با تمام غرورش پشت ابر سیاهی

عاشقانه به گریه می‌نشیند

من با قلبی به سپیدی روز

به امید بهاران

می‌روم به گلستان

همچو عطر اقاقی

لابلای درختان می‌نشینم

باشد روزی به ندای بهاران

روی دامن صحرا لاله روید

شعر هستی بر زبانم جاری

پر توانم آری

می‌روم در کوه و دشت و صحرا

ره‌پیمای قله‌ها هستم من

راه خود را در توفان

در کنار یاران می‌نوردم

در کوهستان یا کویر تشنه

یا که در جنگل‌ها

رهنوردی شاد و پر امیدم

دارم امید که دهد سختی کوهستان

بر روان و جانم

پاکی این کوه و دشت و صحرا

باشد روزی که رسد شهر هستی بر لب

جان نهاده بر کف

راه انسان‌ها در نوردم شعر هستی

بودن و کوشیدن

رفتن و پیوستن

از کژی بگسستن

جان فدا کردن در راه میهن


__________________________________

پی‌نوشت: ما که هر چهار فصل‌مان پاییز بود!

۴/۴

ماه داره به‌م لبخند می‌زنه ... امشب!  

 :-)

  

خُب... درست مثل هر سال همه‌ی جاها خالی است. هیچ‌کی نیست. و من تنها م.   

خوشحال‌م که هستم... 

و دل‌م از انبساط عشق ترک خورده است. 

و دل‌م هیچ آرزویی ندارد دیگر!

 

بیست و نُه‌مین شمع را هم فوت می‌کنم و زندگی‌م به اندازه‌ی یک شمعِ فوت شده تاریک‌تر می‌شود...  

 

می‌دانم روزی بیدار خواهم شد و خمیازه کشان تمامِ این سال‌ها را با خود مرور می‌کنم... و قول می‌دهم آن‌روز با تمام وجود به این دقیقه‌های کِش‌دار تنهایی‌م خواهم خندید.  

قول می‌دهم! 

 

ببین! ماه به‌م لبخند زد دوباره. دیدی؟

 

تنها نمان به درد...

همراه شو عزیز/همراه شو عزیز
تنها نمان به درد /کین درد مشترک
هرگز جدا جدا/درمان نمی شود
دشوار زندگی/هرگز برای ما
دشوار زندگی/هرگز برای ما
بی رزم مشترک/آسان نمی شود
تنها نمان به درد /همراه شو عزیز
همراه شو/همراه شو
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
تنها نمان به درد /کین درد مشترک
هرگز جدا جدا/درمان نمی شود
.
.
.

تصنیف "رزم مشترک"

آلبوم "چاووش هفت"
ساخته ی استاد پرویز مشکاتیان و اجرای استاد محمدرضا شجریان به همراهی گروه عارف
تصنیف "رزم مشترک " را از اینجا و یا اینجا دانلود کنند

هفت سین

می‌خواهم هفت‌سین از بهترین‌های وجود جدا کنم؛
 هفت‌سین به پیراستگی و ویراستگی در معنــــــــا!
.
.
.
.
اضافه شده در 30/12/1387 خورشیدی؛ سالی بی نظیر و نیکو برای من که شما را لمحه لمحه و دم به دم، نه در برابر که در کنار خویش داشتم... همه‌ی شمایی که هیچ نمی‌شناسم‌تان و هیچ نمی‌شناسیدم و با این‌حال، پاک‌ترین و ناب‌ترین حس‌هایی را به من بخشیدید که روی این زمین ِ خارایی هیچ نیافتمش... هیچ نیافتمش و هیچ نیافتمش...
.
.
 بهار می آید... می رود... و باز تنها تو می مانی و من!
تو و من!
.
سکوت، این سین ِ اول را وقتی شناختم که بی‌چشم‌داشت سلام، سرور، ستاره و سبد سبد مهربانی را ارزانی‌ام داشتید.
.
و سادگی و سپیدی دلهاتان بود که مرا به سما و آرزوی سفر در سین دوم بی‌تاب‌تر کرد: به سلوک مانند سیمرغ بی‌تاب پر زدن در هوای قافَ‌م.
.
کاستی‌های مرا خوب دیدید و با این‌حال صبوری، صداقت و عشق همواره در شما پُر بود و این شد که سازش سین ِ سوم شد.
.
سرنوشت مرا به سجده‌گاه راهبر گردید و من تسلیم!... سرنوشت مرا به سوی شما سوق داد و من خوشبخت!... و این‌گونه سین ِ چهارم را یافتم: سروش بود سروش.
.
سخاوت مهر شما سرمه‌ی چشمانم شد و چه سردی‌ها که در سپیده‌دمان سرد ِ اتاقم از قلبم زدودید... هوایم به عطر سوسن و سنبل وَ نوای سُرنا و سنتور آکنده می‌شود وقتی که می‌آیید و سرشار، سین ِ پنجم من شد. با شما از عطر خدا چه سرشار می‌شوم.
.
سیصد و شصت بار بل بیشتر سریر سعادت را در ساحل آرامش آرزو کردم اما نبود که نبود... چه می‌دانستم محبت و عشق با شماست که به نهایت می‌رسد؟ به سین ِ ششم؛ سُــکر... از شما بود که این را آموختم. از خود ِ خود ِ شما.
.
و سین هفتم: سپاس را تقدیم می‌کنم به پروردگار یگانه و یاور، که هر چه سلامتی، سبزی و سعادت است را از لطف بی‌حساب او داریم... خدا کند که سرفراز و سربلند باشیم در پیشگاه‌ش.
.
خوشا آن نو˚روز ؛
که تو و من ازین هفت‌سین، که با شما شناختم و بر سفره‌ی دل نهادم، در پیرهن ِ عمل بهره‌ها گیریم؛ سکوت، سلوک، سازش، سروش، سرشار، سُــکر، سپاس
.
.
چه با شکوه! واپسین تبسـّـم اسپند!
چه دلنواز! نخستین نگــــــاه فروردین!
تو نیز دست برافشان ؛
بچین!
بگو!
ببین!

انتقال از بلاگ یاهو

تهران-Thursday March 12, 2009 - 02:22am