دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

گل آفتابگردان

دلی که به راستی عاشق شده باشد
هیچ‌گاه عشق را فراموش نمی‌کند
بلکه عشق را تا پایان عمر ادامه می‌دهد
همچون گل آفتابگردان
که خدای محبوب خویش، خورشید را
هنگام غروب با همان چشم می‌نگریست

که هنگام طلوع بر او گشوده بود.  

(توماس مور) 

 

 


گل آفتابگردان اغلب رمز پایداری در عشق است و این رمز از یک داستان اساطیری سرچشمه می‌گیرد:  

"کلوته" یکی از حوریان دریایی بود که دل به عشق "آپولو"، طبیب خدایان و مظهر خورشید سپرده بود و از جانب معشوق پاسخی نمی‌شنید اما چون شمع همچنان در شعله‌ی عشق می‌گداخت و پایداری می‌کرد. هر روز هنگام طلوع صبح که آپولو با گردونه پرشکوه و جلال خویش راه آسمان در پیش می‌گرفت ، کلوته گیسوان بلندش را بر دوش افشان می‌کرد و همچنان چشم به آپولو می‌دوخت تا در افق مغرب غروب کند. نُه روزِ تمام پیوسته کارش همین بود، نه خواب داشت و نه خوراک و تنها از اشک چشم خویش و شبنم سرد هوا تغذیه می‌کرد . چهره‌اش با آفتاب می‌چرخید و یک دم چشم از معشوق بر نمی‌داشت تا اندک‌اندک پاهایش ریشه کرد و در زمین فرو رفت و رخسارش به گلی بدل شد و از آن‌رو که پیوسته چشم به خورشید دوخته است و با گردش آن می‌گردد؛ آن گل را آفتابگردان نام کردند... 

 

(از کتاب "در قلمرو زرین"/دکتر الهی قمشه‌ای)

نظرات 8 + ارسال نظر
ستوده شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:07 http://saba055.blogsky.com/

سلام هستی جان .
ببخشید باز هم مزاحم همیشگی پیدا شد .
درسته من لینک شما نیستم اما دوست دارم بیام اینجا
اگر با حرف هام اذیتت میکنم بهم بگو .
میدونی چیه اسمت را تو خبرنامه ام گذاشتم تا هر وقت اپ میکنی زرتی بیام مزاحم بشم

ستوده شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:09 http://saba055.blogsky.com/

میگم هم وبت وهم داستانت خیلی قشنگ هستند .
تحت تاثیر داستانت قرار گرفتم .
عجب عشق با شکوهی .
نکنه منم آفتاب گردون هستم وخودمم خبر ندارم چون منم مثل آفتاب گردون هی چشمم دنبال شوهرمه هر جا میره نگاش میکنم

ستوده شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:11 http://saba055.blogsky.com/

یک سوال .
چرا تنها خواننده اینجا منم پس اینهمه آدم تو لینک هات کجا رفتن .

ستوده :-)

سلااااام. آفتابگردان که هیچ! تو خود ِ خود ِ آفتاااابی عزیزززم...
من هم خیلی دوست داشتم این داستان را
داستان های اساطیری همیشه برایم خیلی جالب هستند
جالب و پُر معنا
.
.
.
در مورد سوالت نمی دانم چه باید بگویم !!!!
راستش درست نقطه ی مقابل تو هستم من. خیلی ساکت و تنها...
کم کاری از خودم است.


;-) :xX

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:12

منم خواننده اینجا هستم.من خیلی وقته داستان های هستی رو دنبال میکنم.ستوده هستی اینقدر ها هم که میگه بی سر و صدا نیست

تو می آیی
من بیمار می شوم
تو می روی
من بیمار می شوم
.
.
.

ستوده چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:03 http://saba055.blogsky.com/

سلامـــــــــــــــــــــــــــــــــ.
وای چرا اینقدر سلامم کش اومدم .
خیلی وقته اینجا نیومدم دلم برای سکوتش تنگ شده .

ستوده چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:04

یه چیزی بگم نخندی بهم .
فکر کنم از موقعی که منم آپ نمیکنم خنگ شدم چون وقتی اومدم تو وبت فکر کردم که همه نظراتت را پاک کردی اصلا ندیدم که اون کنار قرار دارند

ستوده یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:08

سلام شهرزاد قصه گو .
اومدم ببینم حالتون خوبه دیدم نیستید .
من با اجازه لینکتون کردم چون دوست دارم اینجا را .
هر جا هستی موفق باشی عزیزم

ستوده پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 http://saba055.blogsky.com/

سلام هستی جان .
عیدت مبارک عزیزم .
چرا نیستی شهرزاد قصه گو .

سلام ستـــــــــــــوده جانم
نبودن من دیگر تکراری شده عزیزم
تازه نیست...

ممنون از حضورت... محفل ما را حسابی گرم کردی عزیززززم :-*

می آیم که قصه های کنهه را هی بگویم
هی بگویم
هی بگویم

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد