دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

زندگی

سرانجام هر قصه، پدید آمدن قصه‌ی دیگری‌ست...


در زندگی فهمیده‌ام که:

نمی‌شود زندگی را مثل یک ساختمان طراحی کرد. باید زندگی کرد و زندگی خودش، خودش را طراحی می‌کند... باید گوش داد به آنچه دنیا می‌گوید. همین!


اما این چندان هم ساده نیست!

نظرات 5 + ارسال نظر
جواد پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:32 http://www.allthings73.blogsky.com

خیلی قشنگ گفتی
سلام

یک پسر شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:10 http://1boy-1life.blogsky.com

شاید از اون تنهایی که تو میگی نه.هیچی ندونم.
این تنهایی که من گفتم یه چیز دیگه بود. منظورم حریم خصوصی بود.

خوشحالم که کمک کردم واژه ی درست رو انتخاب کنی.

دیازپام دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:21 http://diazepam.blogsky.com/

شاید. این هم نظریه است برای خودش.

فاطیما چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:18 http://autumal7fatima.blogsky.com

سلام هستی جان گلم
چه زیبا نوشتین نوشته هاتون به دلم نشست و از اینکه به من سر زدین ممنون
دل من حرفها و نوشته هاتونو خوب درک کرد و فهمید....
هیچ جز آجری قرمز.................

هلیا شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 http://www.poshtekouhi.persianblog.ir

نمی دونم رفیق. من همیشه جزئیات زندگیمو خودم به دست گرفتم. ذره ذره ساختم و پیش رفتم. ولی تو کلیات... شاید حق با توئه. نمی شه کاریش کرد... فقط باید ایستاد و نگاه کردو گذاشت خودش اتفاق بیفته. کاش که همیشه خوب اتفاق میافتاد فقط. کاش...

هلیا عزیزم
نمی دانم های من هم خیلی زیاد است.
خیلی زیاد...
این که نوشتم احساسی بود فقط برای اینکه شاید کمک کند زندگی کنم. و زندگی را به زندگی بسپارم.
همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد