دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

نافرمانی

نیت ام خیر بود!

-        خواسته بودم که شاهکار کنم!

-        می دانی  که...

-        اما مصیبت از آب در آمده... مصیبت...

 

آه ای خدا

خدایی  که نمی دانم هستی یا نه!!!

در من آرامش به انتها رسیده است

گویی مرا

از رنج آفریده ای و از عشق

هر دو را

وا می گذارم به روی پیشخان درگاهت

و می روم.

نظرات 2 + ارسال نظر
نیما دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:16

زنج همان عشق است و عشق همان رنج
درد لذت است و لذت درد
پس نرو. بمان و ماندنی باش

تبسم شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:47 http://www.philosophos.blogfa.com

سلاممممممممممممممممممممممم
چطوری تو دختر؟؟؟
کجائی تو؟؟؟
وای هستییی
اگخ بدونی چقدر گشتم که بلاگ ت رو بیدا کنم
وای
یاده ۳۶۰افتادمممم
چقدر نوستالژیک بوددد
خب خودت خوبی؟
این نیما همون نیماست که من سایه ش رو با تیر می زنم؟؟
:pD:
چرا دیگه ننوشتی؟

منم خیلی این روزها به یادت بودم
و یاده ۳۶۰
ممنون که آمدی
اما چقدر دور
نافرمانی
:)
این نیما خان هم درست شناختی
دلم برات تنگ شده
هی می ترسم گمش کنم آخر
از بس که کوچک شده ها
دله دیگه
چه می شود کرد
;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد