دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

به یاد پویا

روی آگهی ترحیم‌اش عکس بیست و چند سالگی‌اش را زده بودند. و تنها چیزی که مقابل چشمانمان بود صورتش بود. اکنون هیچ‌چیز و هیچ‌چیز و هیچ‌حرف و جمله‌ای آرامم نمی‌کند. در من رنجی بی‌پایان جان گرفته و هر دم از من می‌کاهد. در من کوهی سنگین به رشد و نمو پرداخته که ریشه‌هایش خشکی نمی‌پذیرد. در من اندوهی عظیم خانه کرده... و ای کاش مثل همه‌ی آدم‌های دنیا بود... که نبود... که هرگز مثل دیگران و همه نبود... و من... چیزی سخت تکانم داده... درک هستی آلوده‌ی زمین برای چشم‌های زود باور من زود بود... همین.


نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 20:20 http://www.sargardon.blogsky.com

سلام
روحش شاد...

آمین.

نیما شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 00:17

من به هبچ کسی کاری ندارم جز تو و فقط تو.
من در گورستان زندگی نمی کنم و با مردگان حشر و نشری ندارم. دنبال غم و غصه هم نمی گردم ولی چرا زندگان این همه فراموشکار هستند؟
زندگان زنده ها را فراموش می کنند،قول ها را،پیمان ها را...شما را بخدا دست از سر مردگان دست بردارید.زود باوری این نیست که حرف ها را بشنویم و قول دهیم و فراموش کنیم...زمین هم آلوده نیست گاهی هم لازمه به دست های خودمان نگاه کنیم

هلیا دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 13:10 http://www.poshtekouhi.persianblog.ir

سلام . می شناسیم؟ نمی دانم چه طور به این جا رسیدم. نام پویا به این جا رسانیدم. دلم گرفته. که نیست. که آن زمان که بود هم نبود. دلم گرفته.

:(
بدون شرح!

هستی سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 http://3inspiration.blogsky.com/

از اینکه نیستی

غصه دار نشو!

دارمت

همیشه

جایی دنج و خلوت

لا به لای تمام نداشته هایم...




ف...ا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد