پدرم
مردی تاجر بود. گوگرد پارسی به چین می برد و کاسه ی چینی به روم. دیبای
رومی به هند می برد و پولاد هندی به حَلب. آبگینه ی حلبی به یَمن می برد و
بُرد یمانی به پارس. در نیمه شبی، عیاران به کاروان ش زدند، سکه هایش را
بردند... دست و دهان ش را بستند و برهنه رهایش کردند؛ و من قرنهاست که گریه می کنم به خاطر عیاران که نام شان راهزنان شد.
.
.
می گردم و می روم با
توشه ای عظیم از زعفران به چین. تا رونق بازار ایرانیان را گواه باشیم و
بازار چینیان را نیز محک بزنیم. در بازگشت به همراه نهصد بار اُشتر زر و
سیم، در شاهراه ابریشم، راهزنان به کاروان مان زدند؛ سکه ها و اموال مان را به تاراج بردند... و رهایمان کردند.
.
.
نام
من را نخواهید برد... منم آن که در کوهستانها به کاروانها می زنم و سکه
هایشان را می برم و اموال شان را هم... و این نه از سر ِ عیاری ست که
ایارم من. که نامم از یار می آید و مرامم یاری ست. از توانگران می ستانم و
به فقرا می بخشم... دادگری می کنم و بخشنده گی هر چند که صدایم می زنند
دزد و راهزن.انتقال از بلاگ یاهو
تهران-Thursday May 14, 2009 - 11:26pm
سلام عزیزم تبادل لینک میکنی؟
(pix2pic)من با این نام لینک کن
منتظرمااا>حتما بهم سربزن خوشحال میشم
برای پیشرفت بهم نیاز داریم پس....