دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

جوانمـــرد

هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است. دستی باید تا معجزه را فرود آورد.
و آن دست ِ
جوانمـــرد است.
.
.
و من اینجایم،‌ جایی که همیشه فکر می کردم رو به رویت است. مرا ببخش!
چون فکر می کردم که صدایم را می شنوی،‌ چون فکر می کردم که معجزه می کنی، چون اتفاق افتاده در ته فنجان قهوه را باور کردم!
چون من نیز زمین و زمان را می گشتم در جستجوی جوانمـــرد.
ببخش! که تو سخت مومن بودی به خدایی که هیچ نمی شناختی ش، و من فقط گاهی کافر می شدم به همان خدا که هیچ نمی شناختم ش.
و من هم می بخشم ت!
که تمام دوزخ ت را برای من نگه داشتی... تمام قهرت را... که تمام جهنم ت مال من بود!
و اکنون ترک می کنم ت...
تو را با همه ی خودخواهی هایت که نه! با همه ی خوبی هایت تنها می گذارم.
و تنهایت می گذارم با آنها که تنهایی ات را با آنها شریکی!
...
وقت رفتن است انگار!
باید خودم را به اندازه ی یک چمدان سبک کنم.
و باید نام آن راهزنی را به یاد بیاورم که شبی خواست کاروانی را تاراج کند. کسی از کاروانیان قرآن می خواند. کلام خدا در دلش اثر کرد و راهزنی را ترک گفت و تصوف پیشه کرد.
نام او چه بود؟

جوانمـــرد!


انتقال از بلاگ یاهو

تهران-Saturday May 9, 2009 - 12:56pm

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد