دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

پری دریایی

تو را از آب گرفتند، و من فکر کردم پری دریایی هستی... بوی نمک می دادی. سرم گیج می رفت. گیج می رفت. داشتم همینطور گیج تر می شدم... خودم با چشم های خودم دیدم که یک نفر آن طرف خط زنگ زد بهت... گیج بودم اما شنیدم صدایش را و تو گفتی باید بروم... و من دویدم دنبالت، اما رفته بودی دیگر! چی بود راستی آن شماره که بهم دادی و گفتی هستی زنگ بزن آدرست را بده...؟ یادم نیست. عجله داشتی که با آن دیگری که پشت خط بود حرف بزنی و فقط گفتی هستی زنگ بزن بهشان. همین! گیج بودم... تا تمام بیمارستان که معده م را شست و شو دادند و آن جا نبودی. و صدای نفس نفس زدن ات نمی آمد. خیلی وقت بود که صدای نفس زدن ات نمی آمد دیگر... تا بالای پله های بیمارستان تنهایی رفتم. تا پشت در اتاق حتا. بیمارستان بوی مواد ضد عفونی کننده نمی داد. توی راهروی بیمارستان، بوی نمک پر شده بود. بوی شور. و من هی اشتباهی فکر می کردم که آنجایی اما رفته بودی... شاید با آن دیگری که پشت خط صدایش را شنیدم... سرم گیج می رفت...
.
.
ها می کنم. و بخار از دهانم خارج می شود. می پیچد توی هوا. مدت هاست دیگر هیچ کجا بوی نمک نمی دهد. هنوز فکر می کنم پری دریایی هستی. تو مسخره م می کردی. آره! نمی خندیدی، بلکه مسخره می کردیم. می گفتی فیلم هندی نیست که!!! 
چرا این را حالا می فهمم؟؟؟ از همان قبل تر ها باید می دانستم که یک ریگی به کفش ات هست... نه... نه. نه... استغفرالا... تو پری دریایی هستی. خودم دیدم از آب گرفتنت و هیچ کفشی به پایت نبود که ریگی در آن باشد یا نه!

انتقال از بلاگ یاهو

تهران-Saturday February 7, 2009 - 05:29pm

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد