یادم آمد که سال ها بَـعد، زل زده به لب هایت و گفته ام: مثل طعم گس به می ماند.
.
یادم آمد که سال ها قبل، بدون اینکه به چشمهایم نگاه کنی گفته بودی: دوستت دارم و من به حیاط رفتم.
فضای اتاق برای پریدن اندازه نبود!
.
تو نــگفتی: جا خوردم!
من نــگفتم: من هم!
.
تو نــپرسیدی: چرا همیشه وقتی حرف می زنی من خاموش می مانم؟!
من هم نــپرسیدم: چرا سکوتم را نمی خوانی؟!
.
تو نــدیدی: چقدر روزها دل دل می کنم که شب شود زودتر و تو بیایی تا بشنومت. سراپا گوش!
و من نــدیدم: صبح که می شود کجا می روی که پیدایت نیست هیچ!
.
ما نه گفتیم، نه پرسیدیم و نه دیدیم هرگز...
.
تو مرا از خودت کم کردی و من هنوز گریه می کنم... پس هستم!
انتقال از بلاگ یاهو
تهران-Thursday January 8, 2009 - 01:58am