دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

دَخمـہ

شاید ہـمہ‌ے این مکتوبات، خطا باشند.

پایان!

حس غریبی دارد، همه‌ی حرف‌ها را زدن و چیزی برای گفتن نداشتن!

...

در آستانه ی یک سقوط از بالاترین نقطه‌ی پرتگاه به پایین نگاه می‌کنم.

من عمق سقوط‌م را برآورد می‌کنم.

و می‌اندیشم که در تمام طول سقوط، به چه چیزهایی خواهم اندیشید؟

به زندگی؟ به عشق؟

به چیزهایی که از دست رفت یا هرگز بدست نیامد؟

یا این‌که چرا همه‌ی آدم‌ها رنگ‌شان آبی نیست؟

اصلن چرا همه می‌بایست که آبی باشند؟

آیا پس از این سقوط، من باز به زندگی بازخواهم گشت؟

این راه بی‌بازگشت چگونه و از کجا شروع شد؟

چگونه پایان می‌یابد؟

آیا من آغاز یک راه را تجربه می‌کنم یا پایانش را؟

من در آستانه‌ی یک سقوط‌م... و این سرآغاز یک پایان اجباری است...


انتقال از بلاگ یاهو

تهران-Sunday August 17, 2008 - 05:50am


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد